تولد سه سالگیت مبارک
زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر. آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. پسر عزیزم چه زود سه سال گذشت و تو هرروز بزرگ و بزرگ تر می شوی و...
نویسنده :
مامان و بابا
12:01
یک هفته مانده به تولد سه سالگیت
عکسهای شما در پارک قبل از تولد.طبق معمول ما یک روز را برای گرفتن عکس سه سالگی به همراه باباجون مرخصی گرفتیم و رفتیم پارک برای عکس انداختن و نهایتا عکس زیر را برای چاپ کردن انتخاب کردیم .. اینجا مثلا خسته شدی میگی بزار یکم استراحت کنم آخر سر هم رفتیم شهر بازی و بعدش هم خرید دوچرخه تولد ...که اونقدر ذوق داشتی می گفتی مال منه کسی دست بهش نزنه ... یکی از عادتهای پسر گلم خوابیدن به محض سوار شدن در ماشینه ..این هم نمونش.. امیررضا در حال کمک به بابا بزرگ در روستا ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:33
نوروز 95
امیررضا عزیزم بعلت تاخیر در آپ دیت کردن مناسبت های مختلف نظم وسازماندهی مطالب گاها از دستم خارج میشه مثلا عکسهای عید امسالت را پیدا نکردم فعلا چند تایی را میزارم تا سر فرصت پیدا کردم بروز رسانی میکنم .. این یک روز بهاری در باغ تعطیلات نوروز در اخلمد ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:53
امیررضا درپایان دو سال و نیم
سلام پسر عزیزم .امروز جمعه شش آذر 1394 است که شما دو سال و 6 ماه و 22 روز دارید از تولد شما تا الان هم همکاری شما برای عکس گرفتن کمتر بوده و هم ما فرصت کافی برای اینکار را نداشتیم بنابراین چند تا از عکسهای این شش ماه گذشته را برای شما پسر گلم می گذارم. اما از خصوصیات اخلاقی و تغییرات این مدت شامل بلبل زبون شدن شماست جملات را خیلی زیبا بیان می کنی مثلا صبح که آماده رفتن میشیم میگی "خب من کچار کنم؟"یعنی من چکار کنم بقیه جملات را خوب تلفظ می کنی.. صبح ها طبق معمول یا شما می ری خونه مامانی یا مامانی و یا گاهی خاله الی اگه کلاس نداشته باشه میاد پیش شما...صبح که دم در خونه مامانی می رسیم همه آماده و به صف از دایی جون گرفته تا ...
نویسنده :
مامان و بابا
12:55
عروسی عمورضا
سلام پسر گلم .ببخشيد که چند ماهي ميشه فرصت بروز رساني وبلاگت را نداشتم .در اين سه ماه اتفاقات زيادي افتاد ازجمله جريان کسالت مامان و يک ماه استعلاجي مامان ،اسباب کشي به منزل جديد و عروسي عمو رضا مهمترين ها بودند . اول مرداد به منزل جديد رفتيم که در حين اسباب کشي شما را براي جلوگيري از شلوغ کاري و خرابکاري به منزل ماماني مي برديم وقتي که اسباب کشي تموم شد و بابا مي خواست بياد دنبالت اول گفتم ببردت خونه قبلي را ببيني که يک دفعه اي تعجب نکني که چرا خونمون عوض شده اما عکس العملت در لحظه ورود به خونه اين بود "اين که خالي شده" بعد که منزل جديد اومدي برات توضيح دادم که وسايلت را اينجا اورديم و اين اتاق شماست يک س...
نویسنده :
مامان و بابا
12:54
توالت ترينينگ - 26 ماهگي
سلام پسر عزيزم .. در اين ماه اموزش توالت را داشتيم که البته من تصميم داشتم در تابستان شروع کنم ولي خودت عجله داشتي و حاضر به پوشک شدن نمي شدي الان حدود 2 هفته اي ميشه که پوشک نمي شي يعني از دو سال و 20 روزگي پوشک را کنار گذاشتي ..خدا را شکر فرايند بسيار راحت و ساده اي بود بر خلاف مطالعاتي که کرده بودم و خودم را براي يک فرايند اماده کرده بودم ولي خيلي راحت شما اين قضيه را پذيرفتي و حتي شب هم براي دستشويي رفتن من را از خواب بيدار مي کني ..البته در مهماني و بيرون رفتن هنوز پوشکت مي کنم ولي اگه دستشويي داشته باشي گريه مي کني که بايد بازم کني هر چه اصرار مي کنم پوشک داري فايده نداره .
نویسنده :
مامان و بابا
12:28
25 ماهگی - اردوی گهرباران 94
در اولین روزهای سومین سال زندگیت برنامه مسافرت به شمال را در غالب اردوی دانشجویان متاهل دکتری تخصصی دانشگاه علوم پزشکی مشهد را در فاصله 24 تا 26 اردیبهشت داشتیم .سعی کردیم در فاصله تعطیلات کوتاهی که قبل از امتحانات هست یک حال و هوایی عوض کرده باشیم و شما هم مدت چند روزی را در کنار ما باشی ..خدا را شکر اردوی خوبی بود ...هر چند با اتوبوس بود ولی خوب برگشتن به حال و هوای دوران اردوهای دانش آموزی و دانشجویی که البته برای اولین بار به شکل سه نفری تجربه جالبی بود .شب حرکت کردیم و پسر گلم خوب خوابیدی فقط یک بار وسط شب بیدار شدی و می گفتی بالش می خوام کو بالشتم ....کو پتوم ..کهپتوی شما را همراه خودم برداشته بودم اما خبری از بالش نبود .. صبح...
نویسنده :
مامان و بابا
10:57
جشن تولد دو سالگیت مبارک
امیررضای عزیزم تولد دو سالگیت را تبریک عرض می کنم .چقدر زود دو سال گذشت و شما داری پسر بزرگ و شر و شیطون می شی ..دیروز علی رغم مشغله کاری تمام تلاشم را کردم که تولدت به موقع یعنی در قلب اردیبهشت فصلی که باباجون عاشقشه برگزار بشه خدا را شکر به خوبی مراسم جشن شما برگزار شد و باباجون هم سر موقع از دانشگاه رسید مشهد .اما بدلیل وسط هفته بودن و نداشتن تایم امسال جشن شما با حضور مادر جون و خاله جون (که البته خودشون خودشون را دعوت کرده بودند و خیلی زحمتها را هم خاله الی و زن دایی جون که بهش ددی میگی کشیده بودند ) و با حضور دوستهای آپارتمان که خیلی روزها را با هم بازی می کنید برگزار کردیم .کلیپ تولدت را هم باباجون شب قبل د...
نویسنده :
مامان و بابا
10:45